گزارش از: سمیه فروتن - هلند
سازمان جوانان خراسان درشهر دنهاخ کشور پادشاهی هلند به تاریخ ١٨ اکتبر ٢٠١٤ میزبان فرهیختگان و قلم بدستان فارسی زبان بود.
این همایش که چهارمین دیدار دوست و بزرگداشت حافظ برای اولین بار در هلند و همایش آکادمیک در مورد زبان و مدرنیت از دیدگاه استاد آشوری بود با موفقیت و رضایت خاطر میهمانان با پایان رسید.
همایش روز شنبه ١٨ اکتبر با سخنرانی استاد داریوش آشوری در موردعرفان و رندیهای حافظ آغاز گردید. استاد آشوری از تحقیقات و نتیجه آن که به صورت کتابی به همین عنوان با چاپ رسیده است سخن گفت.
پس از سخنرانی آشوری، گروه موسیقی سنتی نوا با غزلهای از حافظ به هنرمندی پرداختند که با تشوریق مهمانان به همراه شد.
در چهارمین دیدار دوست شعرای از افغانستان مقیم آلمان و هلند سرودهایشان را به خوانش گرفتند.
استاد نورالله وثوق این دوبیتی را برای حاضرین خواندند.
سر به هوا
آیینهی شکستنِ مایی شراره جان
مستِ هزار چون وچرایی شراره جان
امشب بگو به درد کدامین شکسته دل
جای منِ غریبه دوایی شراره جان
پیوسته با تلنگرِ خود میکشی مرا
فرماندهِ صدورِ بلایی شراره جان
مانند ناجوانی یاران نیمه راه
آمادهی ملامت مایی شراره جان
مرگِ امید رویشِ فردای من تویی
امشب اگر که باز نیایی شراره جان
یادم نمی رود که شبی گفتهی به من
دردام ما همیشه رهایی شراره جان
بادیگران نشسته کنارِ زمین دل
بامن چگونه سر به هوایی شراره جان
************
بانو صنم عنبرین یکی از بانوان قلم بدست جوان که از آلمان مهمان این همایش بودند از اشعار زیبایشان این سروده را خواندند:
از دوری كه حرف میزنی
زنی در فكرهایم پیر میشود
سرم درد میكشد
و جای شعرهای خوب
زنجرهها در ذهنم جیر جیر میكنند
از دوری كه حرف میزنی
شب به شهر میرسد
رود خانهها باز میایستند
و ماه از روی آبها میپرد
از دوری كه حرف میزنی
فصلها در هم میریزند
زمستان در تابستان میرسد
و زندگی مثل آه
قصهی كوتاه میشود.
***************************
تو را به سجده گلهای سرخ میخوانم مجموعه سرودههای از بانو مژگان ساغر شفا که در تابستان سال جاری در کابل به چاپ رسید نیز با حضور ایشان رونمایی شد.
جوزای مبهم
از زندگی و از غم ایام خسته ام
از زاد روز خویش به ناکام خسته ام
زادم به سال چند؟ به جوزای مبهمی
از سال و ماه مبهم و بینام خسته ام
عمرم ز سی گذشت غمم کم نشد دمی
از روزها و از شب و از شام خسته ام
جوزای گرم عشق به من هدیه میکند
اما من از طبیعت خود کام خسته ام
چون لالههای وحش ز مردم رمیده ام
داغم به دل نشسته از آلام خسته ام
از چشم دل سیاه خودم در تمام عمر
از چشم سبز و ظاهر آرام خسته ام
از روزهای خوب به جوزای پار سال
زان دانههای مهر که شد دام خسته ام
از هر چی شاعری به جهان بود یاکه است
از(مولوی) و (حافظ) و (خیام) خسته ام
از شعرها و از غزل و عاشقانهها
از تلخی شکستنتای جام خسته ام
زادم که خار چشم عزیزان خود شوم؟
مژگان ساغرم من از این نام خسته ام
* مژگان ساغر
************************
لینا نبی زاده نیز از بانونی جوان هستند که قلم بدست گرفه و از دنیای دیگر به جهان مینگرند و ساکن هلند هستند.
بدون تو
خوابهایم نامرتب شده است
مرتب
تب میکنند
آغوشت را باز کن
خوابهایم سرگردانند
هژبر میرتیموری از شاعران و هنرمندان نگارگر و رمان نویس ایرانی است. وی نیز با ما همراه بودند که از نوشتههای خود بری مهمانان خواندند:
وطن سرمای برف و
وطن فریاد باران
دل باغش فسرده
نبینی تو بهاران
بیابان گشته هرجا
نفیر نیش ماران
سر مردان به دارو
زنان اش سنگساران
به میدان هیچ کس نیست
نمی بینی سواران
به البرزش نگه کن
پرازاشک هزاران
وطن چونان غزالی ست
به جانش لاشه خواران
*********************
سحر خراسانی یکی دیگر از جوانانی است که در غربت با زبآن فارسی به بیان احساسات خویش میپردازد. وفای عهد یار من، زخم زد استخوان من
شرح بیان درد او، کی بشود توان من؟
آه بهار خانه ام زیر خزان خاک شده
سرود آن مرغ سحر ناله غمناک شده
هجوم سرد سایهها برده ز شهر ما صفا
کی و کجا خشک شده، ساقه باریک وفا؟
تا که توانم نکنم دگر گذر ز کوی او
که داغ دل تازه شود بسته به جستجوی او
گشته ز حسن روی یار، ابر بهار، دیده ام
می تکد از شاخه دل خون ز دل گزیده ام
که یار مهربان من, برد شکر ز کام من
ریخته جای آن شکر، زخم دلش به جام من
مگر به طرح خاطرش من نزنم سایه کین!
شیوه من مهر بود، زادهی عشق راستین
***************************
تمنا اکبری قلم زن دیگری است که با سرودههایش همیشه رنگی از رویا بر کاغذ میپاشد:
صدای باران
نگاه کن
گوش کن
پنجره مرا میخواند
باران مرا صدا میزند
باران با انگشتانش به شیشه میزند
باران مرا صدا میزند
و من
باران را خوب میشناسم
باران مدادیست
که بر همه چیز رنگ میزند
باران تیریست که
بر دلی از سنگ میزند
باران
سازیست که باز آهنگ میزند
باران باز هم مرا صدا میزند
و من
تردید میکارم
میان ماندن و رفتن
************************
و در پایان همایش دیدار دوست برگزار کننده گان این همایش غفران بدخشانی و سمیه فروتن نیز ان سرودههای خود را خوانده و این دیدار با این اشعار به پایان رسید.
من قفل بزرگی هستم
که ماهیتش را آب برده و گاو خورده است
خودم را بر خودم بستهام
بی آنکه حس کنجکاوی کسی را برانگیزم
خلوتم گندیده است
و هیچ سگی دماغش را لکهدار تنهاییام نمیکند
من، بخت کورگره خوردهٔ شورهزاری هستم
که گریز از خودش را نمیرویاند
غفران بدخشانی
***************
مرا بُكُش كه خسته ام از اشكهاى بى فریاد
از صداى خفته در پس هر فریاد
از نگاه لغزیده در شرم هر فریاد
مرا بُكُش كه خسته ام از انتظار بى بنیاد
از چشم براهى و دلهرههاى بى بنیاد
از اشكهاى خشكیده و درد بى بنیاد
مرا بُكُش كه خسته ام از حضور بى فرجام
خسته از بودن و نبودنها
خسته از نرسیدن به رسیدنها
مرا بُكُش كه خسته ام از تنهایى
همین
مرا ببر كه ماندنم جایز نیست
رودابه( سمیه فروتن)
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/2797